بدون عنوان
سلام به آرتین عزیرم پسر عروسک مامانی
آرتین جونم در یک روز تابستونی پنج شنبه صبح در بیمارستان پارس به کمک دکتر اکبریان از یک راه دور پا به این دنیا گذاشت و دنیای مامان و بابارا خیلی عوض کرد.
در آن روز مامانی و بابایی خیلی هیجان داشتن ساعت 6صبح قرار بود در بیمارستان باشیم مامان ثریا و خاله سحر هم زودتر از ما در بیمارستان بودن . عمه پری (مامان ساغر) در بیمارستان کنار ما بود و زمانی که آرتین جون داشت کوله بار سفر را می بست تا بیاد پیش ما عمه پری اتاق مامان ساغر و آرتین جون را تزیین کرده بود و کلی زحمت کشیده بود .
فردای همان روز با آرتین جون نزدیک ظهر بود که آمدیم خانه بعد خاله زهرا با عمو محمد و علی جون آمدن دیدن آرتین جون ، خاله زهرا مدت دو هفته پیش ما موند و کلی برای آرتین جون و مامان ساغر زحمت کشید
تو را من دوست دارم می پرستم
همیشه عاشقانه با تو هستم
دوست دارم تویی تنها امیدم